منبع: مجله صنعت و توسعه
دکتر محمود سریع القلم
در سال 1978، اقتصاد چین حدود نیم درصد اقتصاد بینالملل محسوب میشد. ولی با افزایش، تجارت خارجی این کشور از 20 میلیارد دلار در سال 1978 به 851 میلیارد دلار در سال 2005 این رقم به حدود چهار درصد اقتصاد فعلی بینالملل رسیده است. اقتصاد چین در شرایط حاضر، یک سوم اقتصاد ژاپن و یک هفتم اقتصاد آمریکاست و هم اکنون دومین وارد کننده نفت در سطح جهانی است. یکی از اصول اساسی سیاست خارجی چین، جذب مواد خام از کشورها و مناطق مختلف است به صورتی که در مناطقی که آمریکاییها حضور ندارند، چینیها با قراردادهای متصل به کمکهای خارجی، مواد مختلف مورد نیاز خود را از این کشورها وارد میکنند. از جمله قراردادهای ویژه میتوان به قرارداد گاز با استرالیا، زغال سنگ با فیلیپین، طلا با بولیوی و نفت با اکوادور اشاره کرد. چین بعد از آمریکا دومین دریافت کننده سرمایه گذاری خارجی در سطح جهانی است و از سال 1998 تاکنون حدود 350 میلیارد دلار سرمایه جذب کرده است. دولت چین از طریق کمکهای خارجی خود به کشورهای جهان سومی آسیا، آفریقا وآمریکای لاتین که سالانه حدود 6 میلیارد دلار تخمین زده میشود، روابط دو جانبه و وابستگیهای متقابلی را ایجاد کرده که در نهایت جذب مواد خام از این کشورهاست. درآمد سرانه چین هم اکنون 1100 دلار است که پیشبینی میشود تا سال 2020 به 3000 دلار برسد.
جهتگیریها و سیاستگذاریها
مبنای استراتژی ملی چین، قدرتمند شدن است. طی سه قرن اخیر، چین پیوسته در معرض تجزیه، تهدید، تضعیف و تحقیر بوده و در واقع در دوره کمونیستی، فرصتی برای انسجام درونی سیستم سیاسی و اجتماعی خود پیدا کرد بدون آنکه وضع اقتصادی مردم بهبود پیدا کند. با اتمام دوره «مائو» و پایان حاکمیت ایدئولوژی در چین، رهبران نسل دوم، مبنای مدیریت کشور را افزایش ثروت و قدرت ملی در تمامی عرصهها مقرر کردند. با آغاز مدیریت نسل دوم در دهه 1970 میلادی، هم اکنون رهبری چین نزد نسل چهارم قرار گرفته و تداوم سیاستهای نسل دوم است. اعضای اصلی کمیته مرکزی حزب کمونیست چین همه پس از انقلاب 1949 به دنیا آمدهاند و کانون سیاست داخلی و خارجی چین را «ثبات در سیاستگذاری» اعلام کردهاند تا هم مردم چین و هم دولتها و سرمایهگذاران خارجی با ثبات در رویه، مقررات، قانون، جهتگیریها و دکترین رو به رو باشند و بتوانند برنامهریزی کنند. برای افزایش قدرت ملی چین، حزب کمونیست این کشور، مسئولیت تولید ثروت را از نهاد دولت به جامعه و نهادهای خصوصی منتقل کرده است. طی 20 سال اخیر ، 150 میلیون نفر چینی برای اشتغال از مرکز و غرب این کشور به سواحل شرقی آن که بالغ بر 14 هزار کیلومتر میشود کوچ کردهاند و پیشبینی میشود، سالانه حدود سه میلیون نفر این روند را ادامه دهند. این روند باعث شده که 70 درصد نیروی کار کشاورزی در سال 1975 به 50 درصد در سال 2000 کاهش یابد و تخمین زده میشود که در سال 2015 به 30 درصد تقلیل پیدا کند.
بخش عظیمی از مناطق غربی چین علی رغم تحولات چشمگیر در این کشور هنوز دست نخورده باقی مانده و توزیع ثروت درآن از نظر منطقهای بسیار نابرابر بوده است. هرچند به طور قابل توجهی تغییر پیدا کرده است ولی تا ظهور یک چین قدرتمند فاصله بسیاری وجود دارد. رشد اقتصادی و افزایش ثروت خارج از مدارهای دولتی، کنترل حزب کمونیست بر جامعه چینی را تقلیل داده است و افراد، نهادها و موسسات فراوان مستقل از دولت رشد کرده و عموماً به مسایل حزبی و سیاسی دولتی کمتر توجه میکنند. حکومت چین با استفاده از مکانیسمهای فرهنگی چینی، ساختاری منسجم و انعطافپذیر میان خود و طبقه جدید اقتصادی برای مدیریت اختلافات، تحمل سیاسی و فضای هماهنگی در سیاستگذاریهای داخلی و خارجی فراهم آورده است و به این منظور بعضی رفرمهای سیاسی در سطوح میانی مدیریت حزبی و کشوری ایجاد کرده تا طبقات جدید به حوزه قدرت و تصمیم گیریهای سیاسی – اقتصادی – امنیتی دسترسی داشته باشند. هرچند دولت چین دامنه فعالیتهای غیر سیاسی مردم را نسبتاً آزاد گذاشته و روز به روز سطح و غلظت آزادیهای فردی را افزایش میدهد ولی کنترل مرکزی سیاسی آن همچنان ادامه دارد. یکی از تحولات جدی ناشی از رشد ثروت ملی در چین این است که در گذشته حکومت مرکزی کنترل مردم را ملاک مدیریت کشور میدانست اما هم اکنون ایجاد زمینههای رشد مردم را وظیفه اصلی خود قلمداد میکند ضمن اینکه مسئولیت سطح کیفیت زندگی را به خود آنها موکول کرده است.
روابط خارجی چین
تاریخ و حافظه تاریخی چین حاکی از نوعی بدبینی نسبت به خارجی و نظام بینالملل است اما دوره کمونیستی و حفظ انسجام ملی در دوره کمونیستی، نوعی اعتماد به نفس برای تعامل با نظام بینالملل برای هیئت حاکمه و دستگاه امنیتی چین فراهم آورد. سرزمین وسیع ، جمعیت قابل توجه، تاریخ با سابقه و جایگاه بینالمللی در غلظت بخشیدن به این اعتماد به نفس نقشی اساسی ایفا میکند. رهبران نسل اول و دوم چین به تدریج آموختند که نظام بدوی کشاورزی این کشور نمیتواند سطح قدرتی برای موقعیت بینالمللی چین ایجاد کند و محور قرار گرفتن «افزایش قدرت ملی» سیاست تعامل با جهان را با توجه به شاخصهای مهم قدرت چین به دنبال آورد. «دنگ شیائوپینگ» در ابتدای مدیریت خود اعلام کرد چین برای قدرت یافتن نیاز به نیم قرن زمان دارد و در این مدت، روابط صلح آمیزی با جهان برقرار خواهد کرد. از این رو، مبنای استراتژی ملی چین، همزیستی با نظام بینالملل ضمن حفظ سطح اختلافات است. مدیریت تعامل ضمن حفظ طیفی از اختلافات با آمریکا، اروپا، ژاپن و همسایگان کوچکتر مهمترین چالش سیاست خارجی چین است که چینیها به این نتیجهرسیدهاند که نظام بینالملل فرصت است تا تهدید و اگر قرار باشد چین رشد کند، نیاز به بازارهای جهانی، فنآوری و سرمایه خارجی دارد تا ضمن حفظ موقعیت فعلی ثروت خود را افزایش دهد. در واقع، آینده اقتصادی و بهبود تدریجی وضعیت مردم چین به کیفیت روابط خارجی آن وابسته است. سیاستها و رفتار و نوع برخورد دیگران با چین، وضعیت این کشور را تعیین خواهد کرد. چینیها میدانند که اساساً ضعیف هستند و تولید کالاهای سبک و میانی ارزان قیمت با کیفیت متوسط به پایین به برتری اقتصادی در سطح جهانی تبدیل نمیشود. سرمایه و ارزش افزوده چینی در گرو باز بودن بازارهای بخصوص کشورهای صنعتی به روی کالاهای چینی است. چینیها در عرضه خدمات هنوز بسیار ضعیف هستند و در بازارهای سرمایه ورود جدی حتی در کشورهای میانی اتحادیه اروپا پیدا نکردهاند.از این رو، سیاست خارجی چین و نحوه تعامل آن با نظام بینالملل در هدف تعیین شده، 50 ساله «دنگ شیائوپینگ» بسیار تعیین کننده است.
براساس استراتژی افزایش ثروت ملی، حکومت چین اقدامات اساسی در بهبود تصویر و روابط دوجانبه خود با کشورهای مهم جهان به وجود آورده است. به عنوان مثال، روابط سنتی سرد چین و استرالیا رو به اتمام است. برای 25 سال آینده، سالانه یک میلیارد دلار گاز طبیعی استرالیا به چین صادر خواهد شد. وزیر خارجه استرالیا اعلام کرده که آمریکا نباید به صورت اتوماتیک فرض کند در صورت حمله نظامی چین به تایوان، استرالیا از مواضع آمریکا حمایت خواهد کرد. 72 درصد مردم استرالیا طی یک افکار سنجی نظر وزیر خارجه استرالیا را تایید کردند. در اواسط دهه 1990 میلادی قدرت نرم افزاری و تصویری چین در استرالیا به شدت افزایش یافته و ارتقای کیفیت بازدید کنندگان چینی از این کشور، چهره مثبتی از چین و مردم این کشور در استرالیا ایجاد کرده است. روابط چین و کانادا نیز به طور صعودی بهبود یافته است. اختلاف نظرهای جدی آمریکا و اروپا بر سر نوع ارتباط استراتژیک با چین باعث شده تا پکن بتواند به تدریج به سمت روابط کلیدی حرکت کند.
اختلاف نظر جدی اروپا و آمریکا در ارتباط با فروش تسلیحات به چین باعث شده کنگره آمریکا مواضع سختی نسبت به فرانسه و آلمان اتخاذ کند. همچنین دولت چین سعی کرده در مسیر حرکت کشتیهای نفتی از خلیج فارس به چین ، روابط استراتژیک و وابستگیهای متقابلی ایجاد کند. در این راستا ، در پی دست یافتن به حقوق بندری و تاسیساتی در بنگلادش است. با توجه به اینکه کنترل دریایی اقیانوس هند در اختیار هند و آمریکاست و 50 درصد کشتیها از این مسیر عبور میکنند سوق دادن روابط هند و چین به سمت ارتباطات تعیین کننده و متقابل و همکاریهای اساسی از اولویت خاصی در سیاست خارجی چین برخوردار شده است. کشورهای این منطقه از آسیا سعی میکنند از هر دو طرف آمریکایی و چینی ،امتیاز بگیرند. در شرایط خلاء حضور آمریکا در آفریقا، چینیها با اهرم کمکهای خارجی سعی کردهاند روابط دو جانبه و قابل اتکایی با بسیاری از کشورهای آفریقایی به منظور خرید مدتدار منابع طبیعی برقرار کنند. در شرایط فعلی، مهمترین روابط تسلیحاتی چین با روسیه است و قراردادهای مهم دراز مدت با مسکو برای خرید تسلیحات پیشرفته این کشور بالغ بر 20 میلیارد دلار منعقد کرده است. در بسیاری از مسایل بینالمللی نیز، مسکو و پکن از هماهنگیهای بسیاری برخوردارند.
یکی از چالشیترین موضوعهای روابط خارجی چین، روابط با ژاپن است. ژاپن در ساختارهای جدید چینیها در آسیا مشارکت نکرده و روابط دو کشور به شدت رو به سردی گراییده است. جریانهای دست راستی ژاپن از استقلال طلبی تایوان حمایت کرده و با فشارهای سیاسی خود، کتابهای درسی ژاپن را به نوعی تدوین و هدایت کردهاند تا نقش نظامی ژاپن در جنگ جهانی دوم و حمله به چین بسیار ملایم معرفی شود. روابط دوستانه میان دو کشور قابل تصور نیست ولی ارتباطات آنها همچنان ادامه پیدا خواهد کرد. در این میان، آمریکا نیز سعی کرده تا فاصله و سوء تفاهمات میان چین و ژاپن را تشدید کرده و روابط امنینی خود با توکیو را تقویت کند تا حدی که گفته میشود در صورت تقابل نظامی میان ژاپن و چین، توکیو توانایی تخریب کامل نیروی دریایی چین را داراست. به موازات این چالش، مهمترین چالش سیاست خارجی چین با آمریکاست. علیرغم مشکلات جدی مهاجرت، اختلاف درآمد، کاهش استانداردهای آموزشی و بهداشتی، کسری بودجه و جامعه متفرق، چینیها معتقدند برای چند دهه آینده، آمریکا همچنان مهمترین کشور تاثیر گذار بر سیاست، اقتصاد و امنیت جهان خواهد بود. هم اکنون آمریکاییها، چین را به عنوان جدیترین تهدید به امنیت ملی آمریکا معرفی کردهاند و در واقع چین امروز جایگزین شوروی دوران جنگ سرد شده است. مهمترین نهادهای آمریکا که علیه چین تبلیغ میکنند، کنگره و نهادهای امنیتی این کشور هستند. تقاضای شدید چین به انرژی، تسخیر بخشی از بازارها، افزایش ثروت ملی ارتقای سطح قدرت نظامی در آسیا از نگرانیهای جدی آمریکا نسبت به سطح قدرت چین و به چالش کشیدن و رقابت با آمریکاست. با توجه به حاکمیت مطلق سیاسی و امنیتی آمریکا بر منافع نفتی جهان، چینیها برنامهریزی کردهاند تا عمده نیاز انرژی خود را تا 2050 از منابع هستهای تأمین کرده و کمتر به منابع خارجی وابسته باشند. حتی در شرایط فعلی، چینیها از کشورهایی نفت خود را تأمین میکنند که کمتر تحت تأثیر سیاستها و نفوذ آمریکا هستند. (بعضی از این کشورها شامل آنگولا، ویتنام، ایران، مالزی، سودان، روسیه، نروژ، برزیل و کنگو) در سال 2004، دولت چین اهتمام کرد تا با مبلغ پنج میلیارد دلار، شرکت «اونوکول» آمریکایی را بخرد ولی با مخالفت کنگره تحت لوای تهدید به امنیت ملی آمریکا رو به رو شد. رهبران چین عموماً به این اجماع دست یافتهاند که هدف استراتژی آمریکایی، جلوگیری از انتقال فنآوری صنعتی، نرمافزاری و نظامی به چین از خود آمریکا و متحدان آمریکایی است. در عین حال، آمریکاییها در پی این هستند تا قدرت چین را در آسیا محدود کرده ضمن اینکه مانع از شکلگیری اتحاد آسیایی با محوریت چین علیه آمریکا هستند.
در مقام مقایسه با قدرتهای اروپایی، روسیه و آمریکا، قدرت نظامی چین بسیار محدود است. مشکل اساسی تشکیلات نظامی چین، عقب ماندگی فنآوری آن است. همچنین ساختار نظامی چین از لوازم و مهارتهای لازم برای اقدامات اساسی در یک جنگ تمام عیار به دور است.
عموم ارزیابیها از توانایی محدود نظامی چین برای جنگ طولانی در دریا، فضا و زمین حکایت میکند. راهبرد کلیدی چین در این مرحله از قدرتمند شدن خود این است که در 250 مایلی سواحل خود، امنیت کامل به دست آورد و حریمی را ایجاد کند که تهاجم نظامی به مرزهای اصلی چین برای قدرتهایی مانند آمریکا و ژاپن بسیار هزینه داشته باشد. قدرت اصلی نظامی چین در نفرات نیروی زمینی آن است و در دریا و فضا از ضعفهای جدی تاکتیکی، برنامهریزی و استراتژیک رنج میبرد. به نظر میرسد مبنای استراتژی نظامی چین بازدارندگی است و با توجه به استراتژی ملی مبتنی بر حمایت از تجارت آزاد، کنترل بازارها، کنترل سیاسی ضمن آزادسازی فعالیت اقتصادی عامه مردم و گسترش روابط تجاری و اقتصادی با غرب، قدرتمند شدن نظامی در اولویت دوم قرار دارد.
چین بدون افزایش جدی قدرت اقتصادی نمیتواند رقابت نظامی – سیاسی – استراتژیک با آمریکا در سطح منطقهای و احتمالاً بینالمللی داشته باشد. اگر روندهای موجود اقتصادی همچنان ادامه پیدا کند و نرخ رشد اقتصادی حدود 9 درصدی تداوم یابد و چین بتواند از ژاپن و کشورهای اروپایی از نظر سهم تولید ناخالص ملی عبورکند، زمینههای رقابت جدی میان آمریکا و چین در سالهای 2030-2020 ایجاد خواهد شد.
سه سناریو در مورد چین در 15 تا 20 سال آینده قابل تصور است:
چینی که به واسطه رشد سریع دچار هرج و مرج شود؛ چینی که با تدبیر، جهت گیری رشد خود را مدیریت کرده و با نظام بینالملل سازگار باشد، چین قدرتمندی که به واسطه توان انباشته شده خود، آمریکا را در دو تا سه دهه آینده به چالش بکشد. آمریکاییها در پی آن هستند که چین از درون با موضوع رشد مشکل پیدا کند و اگر نتوانستند چنین هدفی را پیگیری کنند، میکوشند پکن را با خود و جریانهای جهانی با مدیریت غرب و آمریکا سازگار کنند. بدیهی است که آمریکا نهایت تلاش خود را اعمال خواهد کرد تا سومین سناریو تحقق پیدا نکند. در حال حاضر واشنگتن با بهرهگیری از تاکتیکهای اقتصادی در پی توقف رشد سریع چین است. چینیها به نفع خود میدانند که برای تداوم قدرت اقتصادی خود، آمریکاییها را در مسایل استراتژیک و نظامی تحریک نکنند. اگر چینیها به قدرت بازدارندگی هستهای دست یابند، اختلاف میان دو کشور در سطح بازدارندگی و اختلافات منطقهای آسیایی خلاصه خواهد شد. قدرت جمعیتی و سرزمینی چین به طور طبیعی این کشور را به قدرتی مسلط در آسیا تبدیل خواهد کرد. قدرت فزاینده خود به خود سلطه به همراه دارد و هیچ دلیلی وجود ندارد که چین قدرتمند حداقل در سطح آسیای شرقی در پی سلطه و تسلط همگانی نباشد.
چینیها در تمامی مناطق دنیا و با همه کشورها در پی تلطیف روابط و تعامل اقتصادی – سیاسی هستند تا مخالفت آمریکا در سطح جهانی با چین را بی معنا کنند. چینیها با مسامحه فراوان در پی حل و فصل تمامی اختلافات با کشورهای اطراف خود به استثنای ژاپن هستند تا فضای همکاری و تعامل ایجاد کرده و مانع از شکلگیری اتحادیههای متنوع با مدیریت آمریکایی علیه خود شوند. هرچند چین قدرت بینالمللی محسوب نمیشود ولی به طور طبیعی توان به چالش کشاندن قدرت نظامی و سیاسی آمریکا در شرق آسیا را بدست آورده است. در واقع، روابط بینالمللی آمریکا از شوروی و روسیه به تقابل با چین تبدیل شده است.
نتیجهگیری
قدرت فزاینده چین میتواند قواعد بازی چین را تغییر دهد و به کشورهای میان پایه آسیایی و جهان سومی فرصتی برای جلوگیری از نفوذ آمریکا ارایه دهد. هرچند قدرت کمی چین به شدت در حال افزایش است ولی کیفیت این قدرت و تبدیل این کشور به یک ابرقدرت جهانی مورد مناقشه است. چین با موانع فراوانی پیش روی خود مواجه است. فقدان دسترسی به منابع طبیعی، مشکل جدی آب (به طوری که سالانه یک متر از سطح رودخانهها و ذخایر آبی آن کاسته میشود)، تخریب جدی محیط زیست، فاصله قابل توجه مدنی و سیاسی با قدرتهای بزرگ نظام بینالملل، بخشهای وسیع توسعه نیافته در غرب کشور و آسیبپذیری از فشارهای سیاسی و تاکتیکهای اقتصادی آمریکا، چین را در معرض مسایلی قرار میدهد که مانع از ظهور تمام عیار یک قدرت جهانی شود.
آمریکاییها در سه سطح زمینههای قدرتمند شدن چین را مخدوش میکنند: .
قدرت نظامی
سلطه بر منطقه آسیا
انتقال فنآوری
تقاضای شدید چین به منابع طبیعی، آمریکاییها را به شدت نگران کرده و استراتژی متنوع سازی چینیها در اقصی نقاط جهان بعضاً با اشکال تراشی و سد نفوذ آمریکایی رو به روست هرچند که بعضی منافع مشترک نیز بین دو کشور از جمله امنیت راههای بینالمللی، تجارت آزاد، قیمت متغیر نفت، محیط با ثبات سیاسی بینالمللی وجود دارد. در عرصه بازنگری نهادهای سیاسی و نوآوریهای صنعتی و تجدید ساختارهای صنعتی، چینیها با مسایل و چالشهای بسیار سختی رو به رو هستند و غربیها اعم از اروپا و آمریکا در انتقال چنین سرمایههای فکری نهایت ممانعت را به عمل خواهند آورد.
چینیها استراتژی تعامل و تسامح با نظام بینالملل را برای بهرهبرداری اقتصادی، نفوذ سیاسی و قدرتمند شدن خود طی فرآیندی در چند دهه اتخاذ کردهاند و عموماً معتقدند که زمان به نفع آنهاست. حکومت چین با افکار عمومی مثبتی در جامعه خود رو به روست و مردم چین عموماً اعتقاد دارند که فرزندان آنها بهتر از خودشان زندگی خواهند کرد. افزایش رفاه عمومی، غیر دولتی کردن اقتصاد، ارتقا درآمد سرانه وامید به زندگی و آینده از سرمایههای مهم حکومت چین برای حرکت کنترل شده تدریجی به سوی قدرت فزاینده ملی است. دیپلماسی فعال و چندگانه با همه کشورها بخصوص قدرتهای مهمی مانند هند، روسیه، استرالیا، کانادا و مجموعه اتحادیه اروپا، فضاهای مهم امنیتی و سیاسی ایجاد کرده است. ابر قدرت جهانی شدن نه در ظرفیت چین است و نه در چارچوب منابع و اهداف موجود چینیها میگنجد. با افزایش ثروت عمومی، دولت چین با چالشهای مهم سیاسی در مدیریت کشور رو به رو خواهد شد و فرهنگ سیاسی چین را که مبتنی بر کنترل مرکزی سیاست است احتمالاً مورد تحول قرار خواهد داد. نسل دوم و سوم مدیران و رهبران چین به مراتب بینالمللیتر از نسلهای قبلی هستند و از نظر رفتاری و سیاسی به مراتب پیچیدهتر از نسلهای قبل عمل میکنند. تعامل با جهان ضمن حفظ سنتها و ساختارهای چینی به همراه افزایش تدریجی قدرت اقتصادی، مرکز ثقل استراتژی ملی و مورد اجماع آنهاست. بزرگترین چالش چینیها این است که فرآیندهای پرپیچ و خم رشد و قدرت ملی را مدیریت کنند که در معرض فشار آمریکا و بعضی تعارضات منطقهای است.
منبع: مجله صنعت و توسعه